درباره ما

سیستم آموزشی آهنگساز من از سال 92 تا 94 در فیسبوک فعالیت خود را در زمینه آموزش موسیقی شروع کرد , و از سال 94 وارد فضا تلگرام شده و با برگزاری دوره های آموزشی توانسته هوادارن و طرفدارن خوبی را جذب خود کند… و با توکل به خداوند متعال در تاریخ 98/3/15 , وبسایت آهنگساز من راهندازی شد و با تقویت وسایل و ابزار هر روزه کیفیت و قدرت آموزشی ما قوی تر میشود…

مدرس آموزشی از سال 92 تا 94 : سینا کافی
مدرس آموزشی از سال 94 تا 98 : محمد

 

مدرس دوره های آموزشی آهنگساز من:
سلام به همه دوستان عزیز من محمد هستم مدرس دوره های آموزشی از سیستم آموزشی آهنگساز من , من موقعه ای که شروع به یادگیری موسیقی کردم سن پایینی داشتم و همینطور نه وضعیت مالی درستی داشتم نه امکانات کافی وقتی شروع کردم به یادگیری دیدم چقدر دسترسی به آموزش موسیقی کار سختی با خودم فکر کردم و گفتم چقدر استعداد تو این مرحله حیف شدند بنابراین راهی نداشتم جز اینکه بروم به کلاس های حضوری , البته تو کلاس های حضوری جدا از هزینه سنگین , من سختی های زیادی کشیدم , و همینطور موسیقی را کامل یاد نگرفتم , بنابراین شروع کردم به خواندن کتاب در زمینه موسیقی و پیش اساتید بزرگی رفتم و سوالاتم رو پرسیدم و ازشون کمک گرفتم و بالاخره موسیقی رو یادگرفتم , اما میرسیم به این که چرا من تصمیم گرفتم صنعت آموزش را انتخاب کنم , برای درک کامل این موضوع باید داستان کوتاه زیر را بخوانید…

یه روز صبح گوشیم زنگ خورد و وقتی جواب دادم صاحب کارم گفت اگر امروز سرکار نیایی از تصویه حساب خبری نیست من گفتم امروز جمعه ست بعد من 9 هفته پشت سر هم برات کار کردم , من هم ادمم لطفا درکم کن , یه جمعه میخوام استراحت کنم , گفت نه باید بیایی , بعد کلی بحث گوشی قطع کردم و کوبیدمش به دیوار واقعا اعصبانی بودم , با خودم گفتم کدوم صاحب کار به من رحم کرد که این دومیش باشه , من بهش دروغ گفتم چون  نمیخواستم استراحت کنم میخواستم کتاب موسیقی بخونم , مجبور به رفتن به سرکار شدم چون اگه پولم نمیداد منم نمیتونستم کامپیوتر و یه باند بخرم برای یادگیری موسیقی , حدود چند روز بعد که رفتم سرکار دیدم یه کارگر یه گوشه نشسته داره گریه میکنه ازش پرسیدم چیشده اقای … , گفتش صاحب کار فرار کرده از ایران پول هیچکس نداده , من جواب زن و بچه ام جواب صاحب خونم چی بدم…

من که هنوز وارد محل کارم نشده بودم با شنیدن این خبر از همونجا برگشتم , من صبح که داشتم سوار ماشین میشدم پول کافی برای برگشت به خانه را نداشتم و دلم خوش بود که غروب از صاحب کار پول کرایه برگشت میگیرم و بر میگردم , واقعا خیلی برام سخت بود ولی شاید باورتون نشه من از ساعت 8 صبح از طرف تجریش تا جنوب تهران پیاده اومدم , من غروب رسیدم به محلمون…

حقیقت من غروب ها رو خیلی دوست دارم بنابراین با بدن خسته ام رفتم برای دیدن غروب خورشید و ته پارک محله مون یه جایی هست خاکی دقیقا عین بیابون که به قول یکی از دوستام حتی جن هم اونجا نمیره , با بدن خسته ام نشستم رو لبه سنگ و با گوشی که صفحه اش نصبش شکسته بود به سختی برنامه پخش موسیقی پیدا کردم و یه اهنگ پخش کردم و فقط به غروب خورشید نگاه میکردم و با خودم میگفتم چرا من…
همونجا بود که به خودم قول دادم و گفتم اگه من یه روزی به هدفم که آهنگساز شدن بود برسم , این راه رو برای خیلیا راحت تر میکنم , خلاصه با فکر به همه مشکلاتم من دیدم خورشیدم غروب کرد ولی طلوع کردنش خیلی واسه من تعجب اور بود , درکمال نا باوری من کل دیشب همنجا خوابم برده بود , من هیچ موقعه اون روزو یادم نمیره , شاید این داستان خیلی تلخ نباشه ولی کاری کرد که من به اینجا رسیدم  , بخاطره همین که هنوز هم دارم آموزش میدم , من اینکار دوست دارم و به کسانی کمک میکنم که واقعا مثل خود من علاقه شدید و سوزان به موسیقی دارند…